آنچه از این هیرو می دانیم :
زمین شیکر مانند گولم یا گارگویل با زمین یکی بود اما اکنون آزادانه روی آن راه می رود. بر خلاف آن موجودات دیگر، او خود را از طریق یک عمل اراده خلق کرد و به هیچ استاد دیگری خدمت نمی کند. در خوابی بی قرار، که در درز عمیقی از سنگ محصور شده بود، از زندگی آزادانه بالای سرش آگاه شد. او کنجکاو شد.
در طول یک فصل لرزش، قلههای نیشایی خود را از بهمن تکان دادند و مسیر رودخانهها را تغییر دادند و درههای کم عمق را به شکافهای بیپایانی تبدیل کردند. هنگامی که زمین در نهایت از لرزش متوقف شد، زمین لرزه از گرد و غبار نشسته بیرون آمد و تخته سنگ های عظیم را به کناری پرتاب کرد، انگار که پتویی سبک را از روی زمین پرت می کرد.
او خود را به شکل یک جانور فانی درآورده بود و نام خود را رایگور استونهوف گذاشته بود. او اکنون خونریزی می کند و نفس می کشد و بنابراین می تواند بمیرد. اما روح او همچنان روح زمین است. او قدرت خود را در توتم جادویی حمل می کند که هرگز او را رها نمی کند. و روزی که به خاک برگردد، زمین به عنوان پسری اسراف به او سلام می کند.