آنچه از این هیرو می دانیم :
اولین سالهای هودوینک در فضای سبز سبزی که زمانی لبههای Krimwohl را پر میکرد، سپری شد. اما با رشد آن پادشاهی و نیازهای شهروندان و ارتشهایش، بارونهای سنگ معدن و چوب رقیب خراشیدند و پنجههای خود را به هم زدند تا در بلعیدن زیباییهای طبیعی جنگلهای مرزی از یکدیگر سبقت بگیرند و خود را برای برآورده کردن خواستههای در حال تغییر برآورده کنند. زمین.
برای کسانی که در سرزمینهای چوبی باستانی زندگی میکردند، انتخاب به دنبال خط پناهندگان به مناطق آرام، افتادن به پودر سیاه و فولاد کریموول در حالی که از خانههای خود دفاع میکردند، یا فرار به شمال برای وسوسه کردن سرنوشت در جنگلها و نخلستانهای خالی از سکنه بود. مه آلود وود توموکان.
بنابراین در آن جنگلهای خائنانه شمالی بود که هودوینک به سن بلوغ رسید، از شکارچیان وحشتناک توموکان طفره رفت، با برخی از راهزنان محلی خشنود شد و در عین حال با دیگران دشمنی کرد، و هر زمان که شیطنت جالبی پیش می آمد، مطلقاً از هر راهی می یافت. -- اغلب ظاهر علت آن است.
اما وقتی ضعیفترین دم از آتشهای کریمول در نهایت به خانهی فرزندخواندهاش سرایت کرد، افکار هودوینک به سوی هر خانواده و دوستانی که ممکن بود از تهاجم جان سالم به در برده باشند معطوف شد - اکنون برای ادامه زندگی در سرزمینهای با خاک یکسان شدهاند که زخمهایش روح او را زخمی کرده است. او نمی توانست خودداری کند اما به لبه های تمدن نزدیک شود تا نگاهی اجمالی به شیاطینی که زندگی قدیمی او را ویران کرده بودند بیابد.
در آنجا او دید که هیولاهای دوران کودکی او اصلاً هیولا نیستند. آنها فقط ... مردم بودند. سربازان، کارگران، بازرگانان و پناهندگان. و سربازان، حتی با پودر سیاه و فولادشان، در مقابل خطرات توموکان - خطرات واقعی با شاخک ها و دندان ها - خطراتی که او مانند دانه افرا در حال چرخش در اطرافش می رقصید، چیزی نبودند.
هودوینک که میداند همیشه میتواند گذرگاه امنی در درهمتنیدگی توموکان بیابد، جایی که بیشتر مردم خونگرم از پا گذاشتن آن میترسند، حالا به کسانی حمله میکند که جرأت میکنند وحشیها را بیشتر آرام کنند و با خوشحالی آنچه را که دوست دارد از وسایلشان میگیرد. ، از بین بردن چیزی که او هیچ فایده ای از آن ندارد و کمک به هدایت بازماندگان خویشاوندی که یک بار دیگر به زندگی در فضای سبز بازگردند.