آنچه از این هیرو می دانیم :
کلیسای-پادشاه الزه میل به درد - درد ممنوع - را در خود پرورش داد. در یک شخصیت سیاسی کمتر برجسته، چنین امیال ممکن است نابخردانه تلقی شود، اما در پادشاهی در قد و قامت او، ارضای چنین تشنگی، فضیلت عرش الهی را تهدید می کند. از این رو به سیاه چال پر از شیطان شناسان خود روی آورد و به هر کسی که می توانست عذاب شخصی را احضار کند و آن را کاملاً به خدمت خود ببندد، وعده آزادی داد. موجودی که به نام آکاشا وارد شد، چنان عذاب های بدیعی را به او سر زد که او را ملکه مخفی خود نامید و تمام لحظات فراغت خود را صرف تسلیم شدن در برابر عذاب های زیرکانه او کرد - در نهایت تمام مسئولیت های خود را در تعقیب چیزهای دردناک کنار گذاشت. لذت هایی که فقط او می توانست به ارمغان بیاورد. ملکه درد میتوانست او را به آستانه مرگ برساند، اما او را مجبور به زنده نگه داشتن او کرد. در نهایت غفلت پادشاه از دولت باعث قیام شد. او را از اتاقش بیرون کشیدند و از برج دعاها پرتاب کردند، و در لحظه مرگ، ملکه درد به دنیا رها شد و از بندگی رها شد - آزاد شد تا رنجهایش را برای هرکسی که میخواست متوجه شود ببیند.